محل تبلیغات شما

یا صاحب امان، … ادرکنا و اغثنا.الغیاث؛ یا صاحب امان ادرکنی

مناجات عرفانی

یوسف ثانی و شیرین زمان

گفتند خلایق  که  تویی  یوسف ثانی

چون نیک بدیدم به حقیقت به از آنی[1]

شیرین تر از آنی به شکرخنده که گویم         ای خسرو خوبان که تو شیرین زمانی

تشبیه  دهانـت  نتـوان  کرد  به  غنچه         هرگز  نبود غنچه  بدین  تنگ  دهانی

صد بار بگفتی که دهم زان دهنت  کام         چون سوسن آزاده  چرا  جمله  زبانی

گویی  بدهم   کامـت  و  جانت  بستانم         ترسم  ندهی  کامـم  و  جانـم  بستانی

چشم  تو خدنگ  از سپر جان  گذراند         بیمار که دیده‌ست  بدین سخت  کمانی

چون اشک  بیندازیش از دیده ی مردم         آن را که دمی از نظر  خویش  برانی

از پیش مران حافظ غمدیده ی خود را         کز عشق رخت داد دل و دین و جوانی

در راه تو حافظ چو قلم کرد ز سر پای

چون نامه چرا یک دمش از لطف نخوانی[2]

مقدمه

اصطلاحات و ترکیبات؛ یوسف ثانی، خسرو خوبان، شیرین زمان، غنچه تنگ دهان، سوسن آزاده، کام ده ی جان ستان، بیمار سخت کمان، حافظ غمدیده، عشق رخ تو، و حاکی از آنست که این غزل نوعی معاشقه آسمانی و مطایبه دلدادگی و مناجات عرفانی با یک وجود کامل و متعالی است، که در عرفان اسلامی از آن به انسان الهی و کامل تعبیر می شود. و البته در عرفان شیعی این وجود کامل همان وجود کامل و مکملی است که جهان موجود به وجود مقدس او برپاست و آن همان وجود مبارک و نورانی حضرت صاحب امان عجل الله تعالی فرجه الشریف می باشد.    

شرح غزل:

- گفتند خلایق که تویی یوسف ثانی

چون نیک بدیدم به حقیقت بِه از آنی

خلایق: مردم، مخلوقات / یوسف ثانی: یوسف دوّمی، کنایه از چهره وجود مقدس امام عصر عجل الله تعالی فرجه می باشد. 

معنای بیت: مردم همه گفتند که تو در زیبایی و جمال، یوسف دوّم هستی امّا وقتی که من به تو دقیق تر نگاه کردم، دریافتم که به راستی تو بهتر از آن زیبایی یوسفی هستی که مردم گفته اند.

هرکس که دید روی تو بوسید  چشم من  /   کاری که کرد دیده ی من بی نظر نکرد

- شیرین تر از آنی به شکرخنده که گویم

ای خسرو خوبان که تو شیرین  زمانی

شکرخنده: تبسم / خسرو خوبان: پادشاه خوبی ها، امام و ولی الهی / شیرین زمان: حلاوت دلهای عاشق

معنای بیت: ای پادشاه خوبان، وقتی که لبخند می زنی بسیار دلپذیرتر وشیرین تر از آن می شوی که من بگویم تو شیرین زمانه هستی، چرا که تو از شیرینِ خسرو عاشق نیز شیرین تری.

اجرها باشدت ای خسرو شیرین دهنان   /   گر نگاهی سوی فرهادِ دل افتاده کنی

- تشبیه دهانت نتوان کرد به غنچه

هرگز نبود غنچه بدین تنگ دهانی

غنچه تنگ دهان: کنایه از نهایت خاموشی و سربسته بودن و حافظ راز و حفظ اسرار و غایب بودن از نظرها و بصر ها می باشد.

معنای بیت: دهان کوچک و تنگ تو را به غنچه نمی توان تشبیه نمود چرا که غنچه هرگز به این تنگ دهانی وجود ندارد.

جان  فدای  دهنت باد  که  در باغ  نظر   /   چمن آرای جهان خوشتر از این غنچه نبست

- صد بار بگفتی که دهم زان دهنت کام

چون  سوسن آزاده  چرا  جمله  زبانی

سوسن آزاده: گلی است معروف که انواع مختلفی دارد. یکی ازآنها سفید که پنج گلبرگ و پنج کاسبرگ دارد و به همین سبب به ده زبان و یا سوسن آزاد معروف شده است. و در اینجا نماد اهل بیت علیهم السلام است که به پنج تن معروف می باشند. البته در اینجا سخن شاعر با دَلال و مُطایبه همراه شده است.

معنای بیت: صدها بارخودت گفتی که روزی از دهانم تو را کامیاب خواهم نمود؛ ای دوست و حبیب من چرا به گفته ی خودت عمل نمی کنی و همانندِ گل سوسن سر تا پا زبان هستی!

به سان سوسن اگر ده زبان شود حافظ   /   چوغنچه به پیش تواَش مُهر بر دهن باشد

- گویی بدهم کامت و جانت بستانم

ترسم  ندهی  کامم  و جانم  بستانی

معنای بیت: می گویی به تو کام می دهم و جانت را می گیرم؛ من می پذیرم امّا بیم آن دارم که جانم را بگیری و مرا کام ندهی! البته در اینجا نیز سخن شاعر با دَلال و مُطایبه همراه شده است.

به لب رسید مرا جان و بر نیامد کام   /   به سررسید امید و طلب به سر نرسید

- چشم تو خدنگ از سپر جان گذراند

بیمار که دیده ‌ست بدین سخت کمانی

خدنگ: تیر / سخت کمان: کسی که کمان سخت و محکم را بکشد. و آن‌که در کشیدن کمان و تیراندازی مهارت داشته باشد؛ تیر‌انداز ماهر و پرزور.

معنای بیت: چشمان تو بقدری نافذ و قدرتمند است که تیرعشوه و غمزه را از سپر جان عبورمی دهد، چه کسی چشم مست و بیماری دیده است که اینچنین در کشیدن کمان و تیراندازی مهارت داشته باشد!

عدو  با جان حافظ  آن نکردی  /   که تیر چشمت ای ابرو کمان کرد

- چون اشک بیندازیش از دیده ی مردم

آن را که دَمی از  نظر  خویش  برانی

چون اشک انداختن: از نظر خویش راندن و دور کردن. کنایه از خوار و بی قدر کردن است.

معنای بیت: آن کسی را که لحظه ای از چشم می اندازی و از نظر می رانی در نظر مردم چنان بی اعتبار و بی ارزش می شود که گویی قطره ی اشگی بوده و از چشم افتاده است.

من اَر چه در نظر یار خاکسار شدم   /   رقیب نیز چنین محترم نخواهد ماند

- از پیش مران حافظ غمدیده ی خود را

کز عشق رخت داد دل و دین و جوانی

معنای بیت: حافظ غمدیده ی خود را از نزد خود نران، چرا که از قبل همه چیزش را، از جمله دل و دین خود را برای عشق روی تو داده است. در اینجا سخن شاعر با دَلال و مُطایبه همراه شده و بر معشوق خود به نوعی نیازمندانه عرض نیاز می نماید.

دوش عشق شمس دين مي باختيم     /    سوي رفعت روح مي افراختيم

در فراق روي آن معشوق جان  /     ماحضر با عشق او مي ساختيم

در نثار عشق جان افزاي او   /    قالب از جان هر زمان پرداختيم

آری؛ شمس دین هم به معنای حضرت صاحب امان(عج) است و هم به بمعنای حضرت رسول (ص) و لذا از نظرگاه شهودی اولیایی چون مولانا تنها عشق به اینها از شنیده ها باعث زندگی و حیات بخشیدن به قالب بی جان ما می شود و با عشق بدانها می توانیم یکی پس از دیگری حجاب ها را کنار بزنیم تا آنجا که مانند بدر منیر نور افشانی می کنیم که ناگهان وجود مقدس آفتاب تابان (امام عصر وامان عجل الله تعالی فرجه ) بر ما آشکار می شود و بر نور ماه ما غالب می گردد و بعد از آن است که ما می توانیم از اسارت های مادی و معنوی طبیعت (جهان هستی بمعنای جهان خیال و کاذب) بکلی رهایی یابیم و انقطاع الی الله حاصل شود. لذا مولوی آرزو می کند که برای درک این مرحله موفق به دیدار صورت ایمان نیز بشود؛

بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست   /   بگشای لب که قند فراوانم آرزوست

ای آفتاب حسن برون آی دمی ز ابر   /   کآن چهره ی مشعشع تابانم آرزوست

گوشم شنید قصه ایمان و مست شد   /   کو قسم چشم صورت ایمانم آرزوست[3]

- در راه تو حافظ چو قلم کرد ز سر پای

چون نامه چرا یک دمش از لطف نخوانی

کلمات: در راه تو: بخاطر تو/ چو: چون/ ز سرپا: تمام وجود/ چون: مانند/ يکدمش: يک لحظه او را/ لطف: مهرباني

در راه تو حافظ سراپایش را قلم زد؛ پس چرا مانند نامه ای او را یک بار نمی خوانی؟!

در ره او چو قلم گر به سرم باید رفت   /    با دل درد کش و دیده گریان بروم[4]

ز دلبرم  که  رساند  نوازش  قلمی   /   کجاست پیک صبا گر کند کرمی

چرا بیک نی قندش نمی خرند آنکس   /     که کرد صد شکرافشانی از نی قلمی[5]

در قلم آورد حافظ قصه ی لعل لبش    /    آب حیوان میرود هر دم زاقلامم هنور[6]

حافظ سخن بگوی که بر صفحه جهان  /   این نقش ماند از قلمت  یادگار عمر[7]

حافظ آنروز طربنامه عشق تو نوشت   /   که قلم بر سر اسباب دل خرم زد[8]

سیاه نامه تر از خود کسی نمی بینم   /   چگونه چون قلمم دود دل به سر نرود[9]

والحمد لله رب العالمین علی کل حال


[1] . وزن شعر: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (بحر هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف).

[2] . حافظ شیراز، غزلیات، غزل شمارهٔ ۴۷۵، بر اساس نسخه ی غنی، قزوینی و قدسی و سید ابولقاسم انجوی شیرازی.

 [3] . مولوی، دیوان شمس، به تصحیح مرحوم فروزانفر، غزل  441.

[4] . دیوان خواجه حافظ شیرازی، به اهتمام سید ابولقاسم انجوی شیرازی.غزلیات، بیت سیزدهم، ص 174.

[5] . دیوان خواجه حافظ شیرازی، به اهتمام سید ابولقاسم انجوی شیرازی.غزلیات، بیت دهم، ص 251.

[6] . دیوان خواجه حافظ شیرازی، به اهتمام سید ابولقاسم انجوی شیرازی.غزلیات، بیت هفددهم، ص 134.

[7] . دیوان خواجه حافظ شیرازی، به اهتمام سید ابولقاسم انجوی شیرازی.غزلیات، بیت هفدهم، ص 126.

[8] . دیوان خواجه حافظ شیرازی، به اهتمام سید ابولقاسم انجوی شیرازی.غزلیات، بیت شانزدهم، ص 69.

[9] . دیوان خواجه حافظ شیرازی، به اهتمام سید ابولقاسم انجوی شیرازی.غزلیات، بیت پانزدهم، ص 67.

تأثیر قرآن کریم در غزلیات لسان الغیب حافظ شیرازی

شاخ نبات حافظ / وقت سحر

مناجات عرفانی؛ طالب حضور / فروغی بسطامی

تو ,حافظ ,بیت ,   ,ی ,شیرین ,سید ابولقاسم ,ابولقاسم انجوی ,انجوی شیرازی ,حافظ شیرازی، ,شیرازی، به ,ابولقاسم انجوی شیرازی ,انجوی شیرازی غزلیات، ,تیراندازی مهارت داشته

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها