محل تبلیغات شما



تأثیر قرآن کریم در غزلیات لسان الغیب حافظ شیرازی[1]

تخلص بزرگترین شاعر غزلسرای فارسی "حافظ" است؛ چرا که با قرآن مجید، پیوندی ژرف و شگرف داشته است[2].

حافظ فقط از بردارنده کلام الله نیست - که خود فضیلتی بزرگ است بلکه از فضیلت قرآن پژوهی نیز بهره مند است.

او فقط قاری (خواننده آداب دان ساده) نیست، بلکه در ترتیل و تغنی قرآن هم ید طولایی دارد و مقری است؛ یعنی استادی واقف به ریزه کاریهای قرائات و اختلاف آنها.

در کشور لیبی نیز، در حدود یکصد هزار نفر حافظ قرآن دارای گواهینامه هستند؛ اما باید دید که از هر هزار نفر حافظ قرآن، چند نفر قرآن پژوه و قرآن شناسند. چند نفر می توانند قرآن را با چهارده روایت از بر بخوانند و در اختلاف قرائات بحث و استدلال کنند.

تفاوت خواجه شمس الدین محمد حافظ، با یک حافظ و قاری ساده در این است که خواجه حافظ، قایل به اعجاز زبانی و ادبی قرآن است.

 


[1] . گنجینه معارف حوزه .

[2] . به مناسبت بیستم مهرماه روز تصویب شده فرهنگستان زبان و ادب فارسی به نام"حافظ".


شاخ نبات حافظ ( شجره طیبه الهی)

مناجات عرفانی

وقت سحر

دوش وقت سحر از غصّه نجاتم دادند       و اندر آن ظلمت شب، آب حیاتم دادند[1]

بی خود از شعشعه ی پرتو ذاتم کردند        باده  از  جام   تجلّی   صفاتم   دادند

چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی     آن شب قدر که این تازه براتم دادند

بعد ازین روی من و آینه وصف جمال         که در آنجا خبر از جلوه ذاتم دادند

من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب       مستحق بودم و اینها به زکاتم دادند

هاتف آن روز به من مژده این دولت داد       که بدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند

این همه شهد و شکر کز سخنم می ریزد     اجر صبری است کزان شاخ نباتم دادند

همّت حافظ و انفاس سحر خیزان بود

 که   ز  بند  غم  ایّام  نجاتم  دادند[2]

تفسیر عرفانی

1. دیشب وقت سحر مرا از غم و رنج نجات دادند و در آن تاریکی شب، آب حیات عشق را که زندگی جاویدان می بخشد، به من نوشاندند.هنگام راز و نیاز سحرگاهی به وصال معشوق رسیدم و لذّت و سرخوشی غیر قابل وصفی پیدا کردم.

2. در آن معراج عارفانه با تجلّی و تابش نور ذات حق بر دلم از خود بی خود گشتم و در آن سرگشتگی، جامی پر نور از تجلیات صفات الهی را به من نوشاندند و به این ترتیب دلم از راز و اسرار عالم غیب آگاه شد.

3. چه سحرگاه و شب مبارک و خجسته ای بود آن شب قدری که سند آزادی از گناهان را به دست من دادند و نور معرفت دلم را روشن نمود و اجازه راهیابی به کوی عشق را به من دادند و من از راز معنا آگاه شدم.

4. از این به بعد، دل من آینه ای خواهد شد که تنها جمال زیبای معشوق را نمایان می سازد و من این آینه را که جایگاه جلوه گری ذات حق است، پاس می دارم و از آن غفلت نخواهم کرد.

5. اگر به تمام آرزوهای خود دست یافتم و دلشاد گشتم، جای شگفتی ندارد؛ زیرا مستحقی بودم که اینها را به عنوان زکات(برای پاک شدنم) به من دادند.

6. فرشته خوشبختی و سروش عالم غیب آن روز این مژده را داد که سرانجام بر اثر صبر و شکیبایی در برابر ناملایمات و رنج ها، توفیق وصال با یار و رسیدن به تجلیّات ذات و صفات حق را پیدا نمودی.

7. این همه معانی و تعبیرهای لطیف و شیرین و زیبا که از سخن من می ریزد، تحفه و پاداشی است که آن را به سبب شکیبایی و نگهداری قلم و قدرت بیان( کلمه طیبه ) به من عطا کردند.

8. همّت و توجه حافظ و دعای عارفان و سحرخیزان، آن چیزهایی بودند که مرا از اسارت بندهای غم و درد روزگار نجات بخشیدند.

* مرحوم دکتر محمد معین این غزل را از جمله غزلیات عرشی حافظ می داند[3].

مراد از شاخ نبات» در غزلیات لسان الغیب حافظ  چیست و کیست؟

مراد از شاخ نبات» در تمامی غزل های لسان الغیب حافظ  شیراز، همان  شجره طیبه در آیات و روایات اسلامی است که ریشه آن در خانه علی و فاطمه(علیهما السلام) و شاخه هایش در منزل مومنان است و آنان هر وقت بخواهند از میوه های شاخه آن بهره مند می شوند.

در کتاب کافی از امام صادق (علیه السلام) در تفسیر آیه" کلمة طیبة کشَجَرَةٍ طَیبَةٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِی السَّماءِ" آیه 24 سوره ابراهیم چنین نقل شده است: رسول اللَّه اصلها و امیر المؤمنین فرعها، و الأئمة من ذریتها اغصانها، و علم الأئمة ثمرها، و شیعتهم المؤمنون ورقها، هل فیها فضل؟ قال قلت لا و اللَّه، قال: و اللَّه ان المؤمن لیولد فتورق ورقة فیها و ان المؤمن لیموت فتسقط ورقة منها» " پیامبر( ص) ریشه این درخت است و امیر مؤمنان علی (ع) شاخه آن، و امامان که از ذریه آنها هستند شاخه های کوچکتر، و علم امامان میوه این درخت است، و پیروان با ایمان آنها برگهای این درختند. سپس امام فرمود: آیا چیز دیگری باقی ماند؟ راوی می گوید: گفتم نه، به خدا سوگند! فرمود: به خدا قسم هنگامی که یک فرد با ایمان متولد می شود برگی در آن درخت ظاهر می گردد و هنگامی که مؤمن راستین می میرد برگی از آن درخت می افتد"![ نور الثقلين جلد 2 صفحه 535.]در روایت دیگری همین مضمون از امام صادق ع نقل شده و در ذیل آن آمده که راوی سؤال کرد، آیه 25 آن تُؤْتِی أُکلَها کلَّ حِینٍ بِإِذْنِ رَبِّها» مفهومش چیست؟ امام فرمود: اشاره به علم و دانش امامان است که در هر سال از هر منطقه به شما می رسد[همان صفحه 538] در روایات دیگری می خوانیم که: شجره طیبه» پیامبر و علی و فاطمه و فرزندان آنها است.

این همه شهد و شکر کز سخنم می‌ریزد

اجر صبریست کز آن شاخ  نباتم  دادند

در جای دیگر می فرماید :

حافظ چه طُرفه شاخه نباتی ست کلک تو

 کِش میوه دلپذیر تر از شهد و شکر است

خلاصه اینکه؛ آری انسان‏هاى پاك، گفتار پاك، عقيده ‏ى پاك و رهبرانی پاك، پايه ‏هايى محكم و شاخه ‏هایى پربار از عالم اسرار دارند[4].

دروغ ترین داستان علیه حافظ شیرازی(رحمه الله)

داستان عشق حافظ و شاخه نبات

آورده‌اند که:

سال‌ها پیش خواجه شمس‌الدین محمد شاگرد نانوایی بود!. عاشق دختر یکی از اربابان شهر شد!. که دختری بود زیبا رو بنام شاخ نبات!. در کنار نانوایی مکتب خانه ای قرار داشت که در آنجا قرآن آموزش داده می‌شد و شمس‌الدین در اوقات بیکاری پشت در کلاس مینشست و به قرآن خواندن آنان گوش می‌داد!. تا اینکه روزی از شاخ نبات پیغامی شنید که در شهر پخش شد " من از میان خواستگارانم با کسی ازدواج می‌کنم که بتواند 100 درهم برایم بیاورد!" 100 درهم، پول زیادی بود که از عهده خیلی از مردم آن زمان بر نمی‌آمد که بتوانند این پول را فراهم کنند! عده ای از خواستگاران شاخ نبات پشیمان شدند و عده ای دیگر نیز سخت تلاش کردند تا بتوانند این پول را فراهم کنند و او را که دختری زیبا بود و ثروتمند به همسری گزینند تا در ناز و نعمت زندگی کنند! در بین خواستگاران خواجه شمس‌الدین محمد نیز به مسجد محل رفت و با خدای خود عهد بست که اگر این 100 درهم را بتواند فراهم کند 40 شب به مسجد رود و تا صبح نیایش کند. او کار خود را بیشتر کرد و شب‌ها نیز به مسجد می‌رفت و راز و نیاز می‌کرد تا اینکه در شب چهلم توانست 100 درهم را فراهم کند و شب به خانه شاخ نبات رفت و اعلام کرد که توانسته است 100 درهم را فراهم کند و مایل است با شاخ نبات ازدواج کند.

شاخ نبات او را پذیرفت و پذیرایی گرمی از او کرد و اعلام کرد که از این لحظه خواجه شمس‌الدین شوهر من است. شمس‌الدین با شاخ نبات راجع به نذری که با خدای خود کرده بود گفت و از او اجازه خواست تا به مسجد رود و آخرین شب را نیز با راز و نیاز بپردازد تا به عهد خود وفا کرده باشد. اما شاخ نبات ممانعت کرد. خواجه شمس‌الدین با ناراحتی از خانه شاخ نبات خارج شد و به سمت مسجد رفت و شب چهلم را در آنجا سپری کرد. سحرگاه که از مسجد باز می‌گشت چند جوان مست خنجر به دست جلوی او را گرفتند و جامی به او دادند و گفتند بنوش او جواب داد من مرد خدایی هستم که تازه از نیایش با خدا فارغ شده‌ام، نمی‌توانم این کار را انجام دهم اما آنان خنجر را به سوی او گرفتند و گفتند اگر ننوشی تو را خواهیم کشت بنوش، خواجه شمس‌الدین اولین جرعه را نوشید آنان گفتند چه می‌بینی گفت: هیچ و گفتند: دگر بار بنوش، نوشید، گفتند:حال چه می‌بینی؟ گفت: حس می‌کنم از آینده باخبرم و گفتند :باز هم بنوش، نوشید، گفتند: چه می‌بینی؟ گفت :حس می‌کنم قرآن را از برم؛ و خواجه آن شب به خانه رفت و شروع کرد از حفظ قرآن خواندن و شعر گفتن و از آینده‌ی مردم گفتن و دیگر سراغی هم از شاخ نبات نگرفت! تا اینکه آوازه او به گوش شاه رسید و شاه او را نزد خود طلبید و او از آن پس همدم شاه شد؛ و شاه لقب لسان‌الغیب و حافظ را به او داد. (لسان‌الغیب چون از آینده مردم می‌گفت و حافظ چون حافظ کل قرآن بود). تا اینکه شاخ نبات آوازه او را شنید و فهمید و نزد شاه است و به دنبال او رفت اما. حافظ او را نخواست و گفت: زنی که مرا از خدای خود دور کند به درد زندگی نمی‌خورد. تا اینکه با وساطت شاه با هم ازدواج کردند.

و خلاصه اینکه این دروغ ترین داستانی است که از جناب حافظ شیرازی ساخته و بافته اند. آری؛ شاخ نبات نام هیچ دختری نیست بلکه کنایه از شجره طیبه و درخت طوبای بهشت است که اولیای الهی از آن شاخه هرگاه بخواهند بهره مند می شوند و این مستی لسان الغیب از شراب طهور آن درخت بهشت است که بیداری و آگاهی الهی را از غیب به همراه می آورد و این همه نتیجه اجر و پاداشی است که در صبر و پایداری برای آن شجره نبوت و امامت یعنی اهل بیت علیهم السلام حاصل شده و برای شیعیان خاص و خالصی از محبان اهل بیت علیهم السلام همچون جناب حافظ شمس الدین محمد شیرازی نیز حاصل می شود. اللهمَّ أرزقنا حلو الحياةِ و خير العطاء و سعة الرزق و راحة البال و لباس العافية و إكتب لنا محو الذنوب و ستر العيوب و حسن الخاتمة .

اللَّهُمَّ ارْزُقْنَا تَوْفِيقَ الطَّاعَةِ وَ بُعْدَ الْمَعْصِيَةِ ، وَ صِدْقَ النِّيَّةِ وَ عِرْفَانَ الْحُرْمَةِ ، وَ أَكْرِمْنَا بِاْلهُدَى وَ الاِسْتِقَامَةِ ، وَ سَدِّدْ أَلْسِنَتَنَا بِالصَّوَابِ وَ الْحِكْمَةِ ، وَ امْلَأْ قُلُوبَنَا بِالْعِلْمِ وَ الْمَعْرِفَةِ . يا رب العالمين

این همه شهد و شکر کز سخنم می‌ریزد

اجر صبریست کز آن شاخ  نباتم  دادند.

والحمد لله رب العالمین علی کل حال

 


[1] . وزن شعر: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (بحر رمل مثمن مخبون محذوف)

[2] . حافظ،غزلیات، غزل شمارهٔ ۱۸۳.

 [3] . باقریان موحد، رضا؛ (1390)، شرح عرفانی دیوان حافظ بر اساس نسخه دکتر قاسم غنی و محمد قزوینی، قم: کومه، چاپ اول.

[4] . رضايى اصفهانى، محمدعلى، تفسير قرآن مهر، 24جلد، پژوهشهاى تفسير و علوم قرآن - ايران - قم، چاپ: 1، 1387 ه.ش.]


السلام علیک یا صاحب امان
مناجات عرفانی

طالب حضور


کی رفته‌ای زدل که  تمنا  کنم  تو  را[1]
کی بوده‌ای نهفته که  پیدا  کنم  تو  را[2]
غیبت نکرده‌ای که شوم  طالب حضور          پنهان نگشته‌ای که هویدا کنم  تو  را
با صد هزار جلوه برون آمدی که  من          با صد هزار دیده  تماشا  کنم  تو  را
چشمم به صد  مجاهده  آیینه ‌ساز  شد          تا من به یک مشاهده شیدا کنم  تو را
بالای  خود  در  آینهٔ  چشم  من  ببین          تا  با  خبر  ز عالم  بالا  کنم  تو  را
مستانه  کاش در حرم و دیر  بگذری          تا قبله ‌گاه مؤمن و  ترسا  کنم  تو  را
خواهم  شبی نقاب ز رویت  بر افکنم         خورشید کعبه و ماه کلیسا کنم  تو  را[3]
گر افتد آن دو زلف چلیپا به چنگ من        چندین هزار  سلسله  در  پا کنم  تو را
طوبی و سدره گر به قیامت به من دهند      یک‌ جا  فدای  قامت  رعنا  کنم  تو را
زیبا  شود  به  کارگه  عشق  کار  من       هر گه نظر به صورت زیبا  کنم تو را
رسوای  عالمی  شدم  از شور عاشقی        ترسم  خدا  نخواسته  رسوا  کنم تو را
با خیل غمزه  گر  به  وثاقم  گذر کنی        میر سپاه  شاه  صف ‌آرا  کنم   تو  را
جم  دستگاه  ناصر  دین   شاه   تاجور       کز خدمتش سکندر  و  دارا کنم  تو را
شعرت ز نام شاه، فروغی شرف گرفت
زیبد که  تاج  تارک  شعرا  کنم  تو را[4]

 

[1] . وزن شعر: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (بحر مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف).
[2] . گویا این غزل اشاره به دعای امام حسین علیه السلام در روز عرفه است: . اَيَكُونُ لِغَيْرِكَ مِنَ الظُّهُورِ ما لَيْسَ لَكَ حَتّى يَكُونَ هُوَ الْمُظْهِرَ لَكَ مَتى غِبْتَ حَتّى تَحْتاجَ اِلى دَليلٍ يَدُلُّ عَليْكَ؛ آیا براى غیر تو ظهورى هست که براى تو نیست، تا آن وسیله ای برای ظهور تو باشد؟! کى پنهان بوده اى، تا نیازمند دلیلى باشى که بر تو دلالت نماید
. كَيْفَ تَخْفى وَاَنْتَ الظّاهِرُ اَمْ كَيْفَ تَغيبُ وَاَنْتَ الرَّقيبُ الْحاضِرُ ؛ چگونه پنهان شوى و حال آن که نمایانى، یا چگونه غایب شوى و حال آن که دیده بانى حاضرى،. (قسمتی از دعای عرفه)
[3] . بیت هفتم…خیلی زیباست….و خیلی هنرمندانه سروده شده…هرچند کمتر کسی به آن پرداخته است؛
خواهم شبی نقاب ز رویت برافکنم         خورشید کعبه ماه کلیسا کنم تو را
در قرآن آمده است که؛ که قطعا دین در نزد خداوند اسلام است…
و از بقیه ادیان به عنوان شریعت یاد شده است،….شریعت عیسیشریعت موسی.
با تاویلی می توان گفت سرچشمه اصلی همه ادیان اسلام است و بقیه دین ها منعکس کننده احکام اسلام هستند…کامل ترین نام دین خدا اسلام است و لذا خورشید هم منبع و هم سرچشمه اصلی است و لذا ماه منعکس کننده نور اوست. و خورشید است که کامل و نور بخش همه است. بنا بر این اینکه فروغی بسطامی گفته خورشید کعبه و ماه کلیسا….
در اصل هم نماد اسلام خورشید هست…همانگونه که در معماری اسلامی اصطلاحی به نام (شمسه) داریم. به معنی طرحی از خورشید…. و در مساجد ما هم همیشه از خورشید طرح می کشیدند.
اما بعضی ها شاید خرده بگیرند که پس چرا امروزه نماد اسلام هلال ماه است؟…مثل پرچم بعضی از کشور های مسلمان؟!
البته باید بگوییم که این(هلال ماه) را اولین بار سلاطین عثمانی باب کردند… و اعراب هم بدون تفکر از آنان تاثیر پذیرفتند.
این نکته را اولین بار معلم ادبیات ما آقای سعید الله رجایی گفت.(به نقل از آقای مهرزاد مکی زاده)
[4] . فروغی بسطامی، دیوان غزلیات، غزل شماره 9.


مناجات عرفانی

شب فراق و زندان عشق

شب فراق که داند که تا سحر چند است[1]

مگر کسی که به زندان عشق دربند است

گرفتم  از  غم دل  راه  بوستان  گیرم           کدام سرو به بالای دوست مانند است

پیام من که رساند به یار  مهر گسل             که برشکستی و ما را هنوز پیوند است

قسم به جان تو گفتن طریق عزت نیست   به خاک پای تو وان هم عظیم سوگندست

که  با  شکستن  پیمان  و  برگرفتن دل            هنوز دیده  به  دیدارت  آرزومند است

بیا که بر سر کویت بساط چهرهٔ ماست       به جای خاک که در زیر پایت افکنده‌ست

خیال روی تو  بیخ امید  بنشانده‌ است           بلای عشق تو بنیاد صبر برکنده‌ است

عجب در آن که تو مجموع و گر قیاس کنی      به زیر هر خم مویت دلی پراکند است

اگر نباشی که شخص  بنمایی            گمان برند که پیراهنت گل آکند است

ز دست رفته نه تنها منم در این سودا      چه دستها که ز دست تو بر خداوند است

فراق یار که پیش تو کاه برگی نیست         بیا  و  بر دل من بین که کوه الوند است

ز ضعف طاقت آهم نماند و ترسم خلق

گمان برند که سعدی ز دوست خرسند است[2]

***

معانی کلمات و ترکیبات غزل بالا در عرفان اسلامی؛

شب فراق= غیبت کبرا

زندان عشق= محبت اهل بیت علیهم السلام

راه  بوستان= امت اسلام( صراط مستقیم )

بالای دوست= بر قامت قائم (ولایت)

بر سر کویت= آستانه ولایت تو

بیا که بر سر کویت= عجل فرجک

به جای خاک که در زیر پایت= ما در زیر سایه ولایت تو هستیم

خیال روی تو= آرزوی دیدن چهره ات

بیخ امید= نهال آرزو (در انتظار دوست)

تو مجموع= تو در عالم وحدتی

زیر هر خم مویت= در عالم کثرت تو (انسان کامل جامع عالم کثرت و عالم وحدت است)

نباشی= مجرد و غایب نباشی

که شخص بنمایی= که وجود خودت را به همه نشان دهی(ظهور شخصی نمایی)

پیراهنت= وجود مقیّدت(جسم و بدن دنیوی)  

 گل آکند= گل باران، خوشبو، زیبا( گُل کنایه از انسان غایب و دوست داشتنی است)

 در این سودا = دراین عشق

چه دستها که ز دست تو بر خداوند است= چه دستهایی که از خداوند تو را می خواهند

 فراق یار= دوری سعدی (ما) از او (غیبت از جانب ماست)   

 کوه الوند است = بسیار سخت است

***

اگر نباشی که شخص بنمایی

گمان برند پیراهنت گل آکندست

بودن در عرفان اسلامی کنایه از مجرد بودن است و انسان کامل در جهان هستی مجرد است و هر امر مجردی غایب از دیده هاست و لذا وجود مبارک انسان کامل و مکمل اگر از برهنگی(غیبت) درآید و وجود مقدس خود را چون شخصی نشان دهد همه می بیبنند که تمام بدن و پوشش وجودش آکنده از گل خوش بوی و عطر آمیز محبت است همانطور که وجود مقدس و قائم او همانند سروی بلند قامت است که بالاتر از او دوستی نیست و من (سعدی) با این که این همه پیمان شکنی در عهد دوستی با تو کردم، ولی با این حال هنوز هم آرزوی دیدار ترا دارم ؛

که با شکستن پیمان و برگرفتن دل

هنوز دیده به دیدارت آرزومند است

اَللّـهُمَّ اَرِنیِ الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ ، وَ الْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ ، وَ اکْحُلْ ناظِری بِنَظْرَة منِّی اِلَیْهِ ، وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ ….
والحمد لله رب العالمین علی کل حال

 


[1] وزن شعر: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (بحر مجتث مثمن مخبون محذوف)

[2] سعدی، دیوان اشعار، غزلیات، غزل  60.ر


اهمیت حفظ زبان و اجر صبر بر آن

 

اين زبان چون سنگ و هم آهن وشست   وانچ بجهد از زبان  چون  آتشست

سنگ و آهن را مزن بر هم گزاف       گه ز روي نقل و گه از روي لاف

زانک تاريکست و هر سو پنبه زار        در ميان  پنبه چون  باشد  شرار

ظالم آن قومي که چشمان دوختند          زان  سخن ها عالمي  را سوختند

عالمي را يک سخن  ويران  کند             روبهان  مرده  را  شيران  کند

جان ها در اصل خود عيسي دمند         يک زمان زخمند و گاهي مرهمند

گر حجاب از جان ها بر خاستي           گفت  هر  جاني  مسيح  آساستي

گر سخن خواهي که گويي چون شکر   صبر کن از حرص و اين حلوا مخور

صبر  باشد   مشت هاي   زيرکان              هست  حلوا  آرزوي   کودکان

هر که  صبر آورد  گردون  بَر رَوَد

هر که حلوا خورد واپس تر رَوَد[1]

 


[1] . مولوی، مثنوی معنوی، دفتر اول (باب حکایت طوطی و بازرگان)


مناجات عرفانی

علی ای همای رحمت

علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را       که به ما سوا فکندی همه سایه ی هما را[1]

دل اگر خداشناسی همه در رخ علی بین             به علی شناختم من به خدا  قسم  خدا  را

به خدا که در دو عالم  اثر از  فنا  نماند              چو علی گرفته باشد  سر چشمه  بقا  را

مگر ای سحاب رحمت تو بباری ارنه دوزخ       به شرار قهر سوزد همه جان ماسوا را

برو ای گدای مسکین در خانه علی زن               که نگین پادشاهی دهد از کرم  گدا  را

بجز از علی که گوید به پسر که قاتل من           چو اسیر تست اکنون به اسیر کن مدارا

بجز از علی که آرد پسری  ابوالعجائب             که علم کند به  عالم  شهدای  کربلا  را

چو به دوست عهد بندد ز میان پاکبازان          چو علی که می تواند که بسر برد وفا را

نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت       متحیرم  چه  نامم  شه  ملک  لافتی  را

بدو چشم خون فشانم هله ای نسیم رحمت         که ز کوی او غباری به من آر توتیا را

به امید آن که شاید برسد به خاک پایت             چه پیامها سپردم همه سوز دل صبا را

چو تویی قضای گردان به دعای مستمندان       که ز جان ما بگردان ره  آفت قضا  را

چه زنم چونای هردم ز نوای شوق او دم        که لسان غیب خوشتر بنوازد این نوا را

همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی          به   پیام   آشنائی   بنوازد   آشنا   را[2]

ز نوای مرغ یا حق بشنو که  در دل  شب

غم دل به دوست گفتن چه خوشست شهریارا[3]

 

خلاصه شرح  غزل

حضرت آیت‌الله العظمی مرعشی نجفی بارها می‌فرمودند شبی توسلی پیدا کردم تا یکی از اولیای خدا را در خواب ببینم. آن شب در عالم خواب دیدم که در زاویه مسجد کوفه نشسته‌ام و وجود مبارک مولی امیرالمومنین (علیه ‌السلام) با جمعی حضور دارند.

حضرت فرمودند: شاعران اهل بیت را بیاورید. دیدم چند تن از شاعران عرب را آوردند. فرمودند: شاعران فارسی زبان را نیز بیاورید. آن گاه محتشم و جند تن از شاعران فارسی زبان آمدند.

فرمودند: شهریار ما کجاست؟ شهریار آمد.

حضرت خطاب به شهریار فرمودند: شعرت را بخوان! شهریار این شعر را خواند.

آیت‌الله العظمی مرعشی نجفی فرمودند: وقتی شعر شهریار تمام شد از خواب بیدار شدم چون من شهریار را ندیده بودم.

فردای آن روز پرسیدم که شهریار شاعر کیست؟

گفتند: شاعری است که در تبریز زندگی می کند.

گفتم: از جانب من او را دعوت کنید که به قم نزد من بیاید.

چند روز بعد شهریار آمد. دیدم همان کسی است که من او را در خواب در حضور حضرت امیر (علیه السلام) دیده ام.

از او پرسیدم: این شعر علی ای همای رحمت ” را کی ساخته ای؟ شهریار با حالت تعجب از من سوال کرد که شما از کجا خبر دارید که من این شعر را ساخته ام؟ چون من نه این شعر را به کسی داده ام و نه درباره آن با کسی صحبت کرده‌ام.

مرحوم آیت الله العظمی مرعشی نجفی به شهریار می فرمایند: چند شب قبل من خواب دیدم که در مسجد کوفه هستم و حضرت امیرالمومنین (علیه السلام) تشریف دارند. حضرت, شاعران اهل بیت را احضار فرمودند: ابتدا شاعران عرب آمدند. سپس فرمودند: شاعران فارسی زبان را بگویید بیایند. آنها نیز آمدند. بعد فرمودند شهریار ما کجاست؟ شهریار را بیاورید! و شما هم آمدید. آن گاه حضرت فرمودند: شهریار شعرت را بخوان! و شما شعری که مطلع آن را به یاد دارم خواندید.

شهریار فوق العاده منقلب می شود و می گوید: من فلان شب این شعر را ساخته ام و همان طور که قبلا عرض کردم. تا کنون کسی را در جریان سرودن این شعر قرار نداده‌ام.

آیت‌الله مرعشی نجفی فرمودند: وقتی شهریار تاریخ و ساعت سرودن شعر را گفت، معلوم شد مقارن ساعتی که شهریار آخرین مصرع شعر خود را تمام کرده، من آن خواب را دیده‌ام.

ایشان چندین بار به دنبال نقل این خواب فرمودند: یقیناً در سرودن این غزل، به شهریار الهام شده که توانسته است چنین غزلی به این مضامین عالی بسراید. البته خودش هم از فرزندان فاطمه زهرا (سلام‌الله علیها) است و خوشا به حال شهریار که مورد توجه و عنایت جدش قرار گرفته است[4].

 


[1] . وزن شعر: فعلات فاعلاتن فعلات فاعلاتن (بحر رمل مثمن مشکول)

[2] . این بیت یکی به آخر مانده نقل قول از حافظ است (حافظ ، غزلیات ، غزل شماره ۶).

[3] . شهریار، غزل شمارهٔ ۲ – مناجات شهریار ، گزیدهٔ غزلیات.

[4] . حضرت آیت الله مرعشی نجفی تمام زندگی اش گواه صدق و صفای اوست. وی هزاران کتاب ارزشمند تاریخ اسلام و کتابهای بسیاری از دانشمندان ایران را از گزند نسخه ان خارجی نجات داد. انسانی شوخ طبع و ادیب و خوش مشرب بود. نمونه ی این خواب آیت الله مرعشی برای چند شاعر عرب زبان هم روی داده است. گفته شده از قرن دوم و سوم تا زمان نزدیک به دوره ی ما چنین اتفاقاتی سابقه داشته است.

 


مخوان الا غزل حافظ

ای یار مخوان ز اشعار الا غزل حافظ

اشعار  بود  بیکار  الا  غزل  حافظ[1]

در شعر بزرگان جمع کم یابی تو این هر دو    لطف  سخن  و  اسرار الا  غزل  حافظ

استاد غزل سعدیست نزد همه کس لیکن          دل  را  نکند   بیدار  الا  غزل  حافظ

صوفیه  بسی  گفتند  درهای  نکو  سفتند       دل  را  نکشد  در  کار  الا  غزل  حافظ

در شعر بزرگ روم اسرار بسی درج است      شیرین  نبود  ای  یار  الا  غزل  حافظ

آنها  که  تهی ‌دستند  از  گفتهٔ  خود  مستند       کس را  نکند  هشیار  الا  غزل  حافظ

غواص  بحار  شعر  تا  دُر  به کَفَش  افتد      نظمی که  بود  دُر  بار  الا  غزل  حافظ

شعری که پسندیده است آنست که آن دارد[2]     آن نیست  به  هر گفتار  الا  غزل  حافظ

ای فیض تتبع کن طرز غزلش چون نیست

شعری که بود  مختار  الا  غزل  حافظ[3]

 

 


[1]. وزن شعر: مفعول مفاعیلن مفعول مفاعیلن (بحر هزج مثمن اخرب).

[2]. آن دارد: لطیفه ای از زیبایی وصف ناشدنی دارد، آن، از مصطلحات تصوف و عرفان اسلامی است و آن نوعی حسن و زیبایی است که قابل درک اما توصیف ناپذیر است. آنی دارد: جاذبه و افسونی که در هر کسی وجود ندارد و مربوط به جذبه ی معنوی و است که از باطن او برمی خیزد نه از زیبائی های ظاهر.

[3]. فیض کاشانی، دیوان اشعار » غزلیات، غزل شمارهٔ ۵۰۷.

 

 


فلسفه خنده و حکمت گریه

غلامحسین ابراهیمی دینانی

انسان موجودی است که هم می خندد و هم گریه می کند. نمی دانم که موجودات دیگر گریه و خنده دارند یا نه؛ جمادات که حتما ندارند. نباتات هم ندارند. البته گاهی اوقات، گل خندان می گوییم اما این یک حرف شاعرانه است. بعضی ها می گویند حیوانات خنده و گریه دارند ولی بنده چنین باوری ندارم. حالا شاید چیزی شبیه گریه و خنده فکر می کنند، باشد . حیوانات بعید است که گریه واقعی و خنده واقعی داشته باشند گاه چیزی شبیه گریه و خنده در آنها دیده می شود، ولی در واقع خنده و گریه نیست عجیب این است که خداوند در قرآن به این نکته اشاره کرده است. شاید گریه را بهتر شود توضیح داد تا خنده. اما چرا خداوند بنده اش را دعوت به گریه می کند

قدما می گویند که خنده وقتی بر انسان عارض می شود که انسان تعجب می کند. یعنی وقتی انسان تعجب می کند، خنده می کند. عارضه تعجب را خنده می دانند ولی من این حرف را قبول ندارم. چه بسا آدم تعجب می کند، اما اصلا نمی خندد. همچنین هنگامی که تعجب ندارد، اما می خندد. چه طور می شود که آدم می خندد، خیلی جوابش مشکل است. حتی وقتی که احساس سرور هم می کنید مطلقا نمی شود گفت که می خندید.

چه بسا نخندید اما بسیار هم خوشحال باشید یا حتی در اثر خوشحالی گریه کنید! خیلی ها هم اصلا مسرور نیستند اما می خندند. و من این آیه را می خوانم و تعجب می کنم از این بشارتی که کرده و فرموده: وَأَنَّهُ هُوَ أَضْحَکَ وَأَبْکَىٰ وَ أَنَّهُ هُوَ أَماتَ وَ أَحْیی »[1] تعریف فیزیکی که از خنده و گریه شده همان حالت انقباض و انبساط است که اینها تعریف حقیقی نیست. به هر صورت خنده و گریه دو حالتند در انسان. امروزه روانشناسان سلامتی روح و جسم را در خنده می بینند.

وقتی که انسان می خندد که مسبوق به یک سرور و خوشحالی است، تعلقش به جهان بیشتر می شود. غالبا مواردی که موجب خوشحالی می شود، خبرهایی است که نفعی عاید شما از این عالم می شود. هرچه نفع بیشتری به شما از این عالم برسد، دلبستگی شما به این عالم بیشتر می شود و هر چه دلبستگی بیشتر شود، شما از بی تعلقی دور می شوید. انسان همان جایی است که دلش آنجاست. خنده مظهر شادی ها و تعلقات این جهانی است.

چرا خداوند بنده اش را دعوت به گریه می کند؟ در گریه، یک ناامیدی از این جهان است. یک قطع تعلق است. گریه مظهر و سمبل قطع تعلق از این دنیاست. هر چه گریه بیشتر باشد، یعنی تعلقاتت از این جهان کمتر می شود.

اما در گریه، یک ناامیدی از این جهان است. شما وقتی گریه می کنید که از چیزی بریده شدید. خبر ناگوار، خبر سخت، یک ضرر؛ غالبا گریه جاهایی است که یک ناهمواری و یک ناگواری روبرو می شوید. یعنی یک قطع تعلق. وقتی که تعلق قطع شد، دیگر خلا نیست. بنده این مساله را بارها عرض کردم که خلا در عالم و روح انسان محال است. حالا وقتی تعلق ات قطع شد روح ات متوجه حق تبارک و تعالی می شود. بنابراین گریه مظهر و سمبل قطع تعلق از این دنیاست. هر چه گریه بیشتر باشد، یعنی تعلقاتت از این جهان کمتر می شود.

حکیم ملاهادی سبزواری در جواب سوال فلسفه گریه و خنده چیست می گوید: خنده ها و گریه های ما در مقابل جَزَع است؛ إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً ۲۰» وَ إِذا مَسَّهُ الْخَیْرُ مَنُوعاً»[2] اما گریه یک مفهوم عرفانی دارد که وقتی انقطاع حاصل می شود و ارتباط انسان با تعلقات قطع می شود، انبساطی به او دست می دهد. این نشانه انبساط قلب است و جوششی دارد به نام اشک  همان طور که چشمه ها ازش آب می جوشد. بنابراین گریه و خنده معمولی مراد نیست بلکه این انبساط قلب است که در واقع درهای رحمت را باز می کند.

گریه و خنده دو خصلت آدمی است. اینکه فلسفه گریه و خنده چیست، بسیار بحث دقیقی است و نیاز است که کتاب ها درباره اش بنویسیم. اما آنچه می توان به عنوان نتیجه بحث به آن اشاره داشت، این است که: در گریه، انقباض و در خنده انبساط، دو شاخصه اصلی محسوب می شود. گریه و خنده، مظهری از انبساط و انقباض درون آدمی است.

هرچه درون آدمی منبسط باشد، نمود ظاهری اش در خنده بیشتر و هرچه منقبض تر باشد، نمود بیرونی اش در گریه بیشتر است. انبساط به حقیقت و تعقل مطلوب است. همان طور که انقباض به تیرگی ها و جهالت، مطلوب است. تعادل انبساط و انقباض در انسان، نقطه عطفی است که می توان از آن به عنوان یکی از بزرگترین شاخصه های انسان بودن» آدمی نام برد.

والحمد لله رب العالمین علی کل حال

 


[1] . سوره نجم/53 آیات ۴۳ و ۴۴.

[2] . سوره معارج/70: آیات 20و21.


یا صاحب امان، … ادرکنا و اغثنا.الغیاث؛ یا صاحب امان ادرکنی

مناجات عرفانی

یوسف ثانی و شیرین زمان

گفتند خلایق  که  تویی  یوسف ثانی

چون نیک بدیدم به حقیقت به از آنی[1]

شیرین تر از آنی به شکرخنده که گویم         ای خسرو خوبان که تو شیرین زمانی

تشبیه  دهانـت  نتـوان  کرد  به  غنچه         هرگز  نبود غنچه  بدین  تنگ  دهانی

صد بار بگفتی که دهم زان دهنت  کام         چون سوسن آزاده  چرا  جمله  زبانی

گویی  بدهم   کامـت  و  جانت  بستانم         ترسم  ندهی  کامـم  و  جانـم  بستانی

چشم  تو خدنگ  از سپر جان  گذراند         بیمار که دیده‌ست  بدین سخت  کمانی

چون اشک  بیندازیش از دیده ی مردم         آن را که دمی از نظر  خویش  برانی

از پیش مران حافظ غمدیده ی خود را         کز عشق رخت داد دل و دین و جوانی

در راه تو حافظ چو قلم کرد ز سر پای

چون نامه چرا یک دمش از لطف نخوانی[2]

مقدمه

اصطلاحات و ترکیبات؛ یوسف ثانی، خسرو خوبان، شیرین زمان، غنچه تنگ دهان، سوسن آزاده، کام ده ی جان ستان، بیمار سخت کمان، حافظ غمدیده، عشق رخ تو، و حاکی از آنست که این غزل نوعی معاشقه آسمانی و مطایبه دلدادگی و مناجات عرفانی با یک وجود کامل و متعالی است، که در عرفان اسلامی از آن به انسان الهی و کامل تعبیر می شود. و البته در عرفان شیعی این وجود کامل همان وجود کامل و مکملی است که جهان موجود به وجود مقدس او برپاست و آن همان وجود مبارک و نورانی حضرت صاحب امان عجل الله تعالی فرجه الشریف می باشد.    

شرح غزل:

- گفتند خلایق که تویی یوسف ثانی

چون نیک بدیدم به حقیقت بِه از آنی

خلایق: مردم، مخلوقات / یوسف ثانی: یوسف دوّمی، کنایه از چهره وجود مقدس امام عصر عجل الله تعالی فرجه می باشد. 

معنای بیت: مردم همه گفتند که تو در زیبایی و جمال، یوسف دوّم هستی امّا وقتی که من به تو دقیق تر نگاه کردم، دریافتم که به راستی تو بهتر از آن زیبایی یوسفی هستی که مردم گفته اند.

هرکس که دید روی تو بوسید  چشم من  /   کاری که کرد دیده ی من بی نظر نکرد

- شیرین تر از آنی به شکرخنده که گویم

ای خسرو خوبان که تو شیرین  زمانی

شکرخنده: تبسم / خسرو خوبان: پادشاه خوبی ها، امام و ولی الهی / شیرین زمان: حلاوت دلهای عاشق

معنای بیت: ای پادشاه خوبان، وقتی که لبخند می زنی بسیار دلپذیرتر وشیرین تر از آن می شوی که من بگویم تو شیرین زمانه هستی، چرا که تو از شیرینِ خسرو عاشق نیز شیرین تری.

اجرها باشدت ای خسرو شیرین دهنان   /   گر نگاهی سوی فرهادِ دل افتاده کنی

- تشبیه دهانت نتوان کرد به غنچه

هرگز نبود غنچه بدین تنگ دهانی

غنچه تنگ دهان: کنایه از نهایت خاموشی و سربسته بودن و حافظ راز و حفظ اسرار و غایب بودن از نظرها و بصر ها می باشد.

معنای بیت: دهان کوچک و تنگ تو را به غنچه نمی توان تشبیه نمود چرا که غنچه هرگز به این تنگ دهانی وجود ندارد.

جان  فدای  دهنت باد  که  در باغ  نظر   /   چمن آرای جهان خوشتر از این غنچه نبست

- صد بار بگفتی که دهم زان دهنت کام

چون  سوسن آزاده  چرا  جمله  زبانی

سوسن آزاده: گلی است معروف که انواع مختلفی دارد. یکی ازآنها سفید که پنج گلبرگ و پنج کاسبرگ دارد و به همین سبب به ده زبان و یا سوسن آزاد معروف شده است. و در اینجا نماد اهل بیت علیهم السلام است که به پنج تن معروف می باشند. البته در اینجا سخن شاعر با دَلال و مُطایبه همراه شده است.

معنای بیت: صدها بارخودت گفتی که روزی از دهانم تو را کامیاب خواهم نمود؛ ای دوست و حبیب من چرا به گفته ی خودت عمل نمی کنی و همانندِ گل سوسن سر تا پا زبان هستی!

به سان سوسن اگر ده زبان شود حافظ   /   چوغنچه به پیش تواَش مُهر بر دهن باشد

- گویی بدهم کامت و جانت بستانم

ترسم  ندهی  کامم  و جانم  بستانی

معنای بیت: می گویی به تو کام می دهم و جانت را می گیرم؛ من می پذیرم امّا بیم آن دارم که جانم را بگیری و مرا کام ندهی! البته در اینجا نیز سخن شاعر با دَلال و مُطایبه همراه شده است.

به لب رسید مرا جان و بر نیامد کام   /   به سررسید امید و طلب به سر نرسید

- چشم تو خدنگ از سپر جان گذراند

بیمار که دیده ‌ست بدین سخت کمانی

خدنگ: تیر / سخت کمان: کسی که کمان سخت و محکم را بکشد. و آن‌که در کشیدن کمان و تیراندازی مهارت داشته باشد؛ تیر‌انداز ماهر و پرزور.

معنای بیت: چشمان تو بقدری نافذ و قدرتمند است که تیرعشوه و غمزه را از سپر جان عبورمی دهد، چه کسی چشم مست و بیماری دیده است که اینچنین در کشیدن کمان و تیراندازی مهارت داشته باشد!

عدو  با جان حافظ  آن نکردی  /   که تیر چشمت ای ابرو کمان کرد

- چون اشک بیندازیش از دیده ی مردم

آن را که دَمی از  نظر  خویش  برانی

چون اشک انداختن: از نظر خویش راندن و دور کردن. کنایه از خوار و بی قدر کردن است.

معنای بیت: آن کسی را که لحظه ای از چشم می اندازی و از نظر می رانی در نظر مردم چنان بی اعتبار و بی ارزش می شود که گویی قطره ی اشگی بوده و از چشم افتاده است.

من اَر چه در نظر یار خاکسار شدم   /   رقیب نیز چنین محترم نخواهد ماند

- از پیش مران حافظ غمدیده ی خود را

کز عشق رخت داد دل و دین و جوانی

معنای بیت: حافظ غمدیده ی خود را از نزد خود نران، چرا که از قبل همه چیزش را، از جمله دل و دین خود را برای عشق روی تو داده است. در اینجا سخن شاعر با دَلال و مُطایبه همراه شده و بر معشوق خود به نوعی نیازمندانه عرض نیاز می نماید.

دوش عشق شمس دين مي باختيم     /    سوي رفعت روح مي افراختيم

در فراق روي آن معشوق جان  /     ماحضر با عشق او مي ساختيم

در نثار عشق جان افزاي او   /    قالب از جان هر زمان پرداختيم

آری؛ شمس دین هم به معنای حضرت صاحب امان(عج) است و هم به بمعنای حضرت رسول (ص) و لذا از نظرگاه شهودی اولیایی چون مولانا تنها عشق به اینها از شنیده ها باعث زندگی و حیات بخشیدن به قالب بی جان ما می شود و با عشق بدانها می توانیم یکی پس از دیگری حجاب ها را کنار بزنیم تا آنجا که مانند بدر منیر نور افشانی می کنیم که ناگهان وجود مقدس آفتاب تابان (امام عصر وامان عجل الله تعالی فرجه ) بر ما آشکار می شود و بر نور ماه ما غالب می گردد و بعد از آن است که ما می توانیم از اسارت های مادی و معنوی طبیعت (جهان هستی بمعنای جهان خیال و کاذب) بکلی رهایی یابیم و انقطاع الی الله حاصل شود. لذا مولوی آرزو می کند که برای درک این مرحله موفق به دیدار صورت ایمان نیز بشود؛

بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست   /   بگشای لب که قند فراوانم آرزوست

ای آفتاب حسن برون آی دمی ز ابر   /   کآن چهره ی مشعشع تابانم آرزوست

گوشم شنید قصه ایمان و مست شد   /   کو قسم چشم صورت ایمانم آرزوست[3]

- در راه تو حافظ چو قلم کرد ز سر پای

چون نامه چرا یک دمش از لطف نخوانی

کلمات: در راه تو: بخاطر تو/ چو: چون/ ز سرپا: تمام وجود/ چون: مانند/ يکدمش: يک لحظه او را/ لطف: مهرباني

در راه تو حافظ سراپایش را قلم زد؛ پس چرا مانند نامه ای او را یک بار نمی خوانی؟!

در ره او چو قلم گر به سرم باید رفت   /    با دل درد کش و دیده گریان بروم[4]

ز دلبرم  که  رساند  نوازش  قلمی   /   کجاست پیک صبا گر کند کرمی

چرا بیک نی قندش نمی خرند آنکس   /     که کرد صد شکرافشانی از نی قلمی[5]

در قلم آورد حافظ قصه ی لعل لبش    /    آب حیوان میرود هر دم زاقلامم هنور[6]

حافظ سخن بگوی که بر صفحه جهان  /   این نقش ماند از قلمت  یادگار عمر[7]

حافظ آنروز طربنامه عشق تو نوشت   /   که قلم بر سر اسباب دل خرم زد[8]

سیاه نامه تر از خود کسی نمی بینم   /   چگونه چون قلمم دود دل به سر نرود[9]

والحمد لله رب العالمین علی کل حال


[1] . وزن شعر: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (بحر هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف).

[2] . حافظ شیراز، غزلیات، غزل شمارهٔ ۴۷۵، بر اساس نسخه ی غنی، قزوینی و قدسی و سید ابولقاسم انجوی شیرازی.

 [3] . مولوی، دیوان شمس، به تصحیح مرحوم فروزانفر، غزل  441.

[4] . دیوان خواجه حافظ شیرازی، به اهتمام سید ابولقاسم انجوی شیرازی.غزلیات، بیت سیزدهم، ص 174.

[5] . دیوان خواجه حافظ شیرازی، به اهتمام سید ابولقاسم انجوی شیرازی.غزلیات، بیت دهم، ص 251.

[6] . دیوان خواجه حافظ شیرازی، به اهتمام سید ابولقاسم انجوی شیرازی.غزلیات، بیت هفددهم، ص 134.

[7] . دیوان خواجه حافظ شیرازی، به اهتمام سید ابولقاسم انجوی شیرازی.غزلیات، بیت هفدهم، ص 126.

[8] . دیوان خواجه حافظ شیرازی، به اهتمام سید ابولقاسم انجوی شیرازی.غزلیات، بیت شانزدهم، ص 69.

[9] . دیوان خواجه حافظ شیرازی، به اهتمام سید ابولقاسم انجوی شیرازی.غزلیات، بیت پانزدهم، ص 67.


کشور دوست مناجات عرفانی صبا اگر گذری افتدت به کشور دوست بیار نفحه‌ای از گیسوی معنبر دوست 1 به جان او که به شکرانه جان برافشانم اگر به سوی من آری پیامی از بر دوست و گر چنان که در آن حضرتت نباشد بار برای دیده بیاور غباری از در دوست من گدا و تمنای وصل او هیهات مگر به خواب ببینم خیال منظر دوست دل صنوبریم همچو بید لرزان است ز حسرت قد و بالای چون صنوبر دوست اگر چه دوست به چیزی نمی‌خرد ما را به عالمی نفروشیم مویی از سر دوست چه باشد ار شود از بند غم دلش آزاد چو
نقشه ی ۲۵ گنج بزرگ دنیا امام صادق علیه السلام فرمودند: ۱- طلبتُ الجنةَ، فوجدتُها فی السخأ: بهشت را جستجو نمودم، پس آن را در بخشندگی و جوانمردی یافتم. ۲- و طلبتُ العافیةَ، فوجدتُها فی العُزلة: و تندرستی و رستگاری را جستجو نمودم، پس آن را در گوشه گیری (مثبت و سازنده) یافتم. ۳- و طلبتُ ثقلَ المیزان، فوجدتُه فی شهادة ان لا اله الا الله و محمد رسول الله»: و سنگینی ترازوی اعمال را جستجو نمودم، پس آن را در گواهی به یگانگی خدا تعالی و رسالت حضرت محمد (صلی الله
مناجات نامه مناجات های نظامی گنجوی در ابتدای پنج گنج (خمسه) از زیباترین و دلنشین ترین مناجات ها در ادب پارسی است. در این مجال، بخش اول از مناجات روح بخش وی را در"شرف نامه" به نظاره می نشینیم، با چشم جان می خوانیم و با گوش جان می شنویم و به روح پاکش درود می فرستیم: خدایا جهان پادشاهی تو راست 1 ز ما خدمت آید،خدائی تو راست پناه بلندیّ و پستی توئی همه نیستند،آنچه هستی توئی! همه آفریده است بالا و پست توئی آفریننده ی هر چه هست توئی برترین دانش‌آموز پاک ز دانش
کتاب شناسی توصیفی انسان شناسی 1 مقدّمه بحث انسان شناسی» محور تمام مطالعاتی است که در علوم انسان شناسی انجام می گیرد. به عبارت دیگر، انسان شناسی» به مثابه محور مشترک و حلقه اتصال میان همه رشته های علوم انسانی عمل می کند. از سویی دیگر، انسان به واسطه وجود چند بعدی و ذومراتب خویش، می تواند با روش های مختلف شناختی، مورد کنکاش و بررسی قرار گیرد. روش تجربی، وجود انسان را از دریچه حس و تجربه و با استمداد از علومی همانند فیزیولوژی، روان شناسی، مردم شناسی و.
انسان شناسی قرآنی جسمانیة الحدوث و ة البقاء بودن نفس انسان مجموعه آيات قرآن کریم مى‌رساند كه بدون ترديد اصل آفرينش نفس انسانى از جسم و مادّه بوده است. و آن مادّه كه صَلصال يا حَمأ مسنون و يا غيرهما بوده باشد، در اثر تطوّرات و تبدّلاتى كه در جوهرش پيدا شد، بصورت نطفه و سپس علقه و سپس مُضغه درآمد… و اين بواسطه حركت در جوهر است 1 . آیة‌ الله سید محمد حسین حسینی طهرانی در بخش دوم کتاب مهرتابان؛ یادنامۀ مرحوم علامه طباطبایی ، مجموعه‌ای از چندین پرسش و
درمان بیماری عُجب در نهج البلاغه حکمت چهل و ششم آمده است: قال علی عليه‏ السلام: سَيِّئَةٌ تَسُوءُكَ خَيْرٌ عِنْدَ اللَّهِ مِنْ حَسَنَةٍ تُعْجِبُكَ 1 . امام عليه السلام در حکمت چهل و ششم نهج البلاغه به نكته مهمى اشاره مى ‏فرمايد كه در سير و سلوك انسان به سوى خداوند بسيار تأثيرگذار است. ایشان مى ‏فرمايند: كار بدى كه تو را ناراحت (و پشيمان) مى‏سازد نزد خدا بهتر است از كار نيكى كه تو را مغرور مى ‏كند»؛ دليل آن روشن است، زيرا انسان معصيت‏كارى كه از عمل زشت خود
تفاوت تفأل با استخاره پژوهشگر مؤسسه دارالحدیث با اشاره به تفاوت‌های میان تفأل و استخاره گفت: بهترین نظریه مطرح در خصوص آسیب‌های تفأل و استخاره را نظریه مرحوم فیض کاشانی دانست 1 . حجت‌الاسلام والمسلمین حمید جلفایی، مصصح کتاب مفتاح‌الفرج» مرحوم علامه محمدحسین بن محمدصالح خاتون‌آبادین در گفت‌وگو با فارس با بیان اینکه در روایات تفأل» به دو معنا به کار رفته است، اظهار داشت: یک معنای تفأل» در روایت شیعه و اهل بیت علیهم‌السلام به معنای همان استخاره است،
مناجات عرفانی السلام علیک یا اباعبدالله ماجرای من و معشوق. مرحبا طایر فرخ پی فرخنده پیام 1 خیر مقدم چه خبر دوست کجا راه کدام یا رب این قافله را لطف ازل بدرقه باد که از او خصم به دام آمد و معشوقه به کام ماجرای من و معشوق مرا پایان نیست هر چه آغاز ندارد نپذیرد انجام گل ز حد برد تنعم نفسی رخ بنما رو می‌نازد و خوش نیست خدا را بخرام زلف دلدار چو ر همی‌ فرماید برو ای شیخ که شد بر تن ما خرقه حرام مرغ روحم که همی‌زد ز سر سدره صفیر عاقبت دانهٔ خال تو فکندش در
مقایسه تفاوت ها و ویژگی های دنیا و آخرت اسما و صفات دنیا و آخرت دنیا= اول، اُولی، مبدأ، ملک، عالَم شهود، خلق، أرض، طبیعت، میقات، حادثة، عاجلة، عالم سِفلی آخرت=آخِر، اُخری، معاد، مَلکوت، عالم غیب، امر، سماء، قیامت، میعاد، واقعة، ساعة، عالم عِلوی 1. حیات دنیا و حیات آخرت حیاة الاولی= حیات دنیوی(در دنیا) =//= حیاةالاخری= حیات اخروی(در آخرت) 2. عالَم مقید و عالَم مجرد عالم ماده/مادی و مقید (طبیعی= عالم طبع) =//= عالم غیر مادی و مجرد(معنوی=عالم معنا) 3.

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

bon_stu2